.
عاشق گلي هستيم که سالها در جستجوي او گشته ام ،
با چشمهاي خيس به او رسيدم
او را از شاخه اش نچيدم تا خشک نشود ، مثل قلب من پر پر و شکسته نشود.
در همانجا برايش مردم و گفتم همانجا خاکم کنيد ،
تا وقتيکه مردم با نام او رهسپارم کنيد !
در جلسه ی امتحان عشق من مانده ام و یک برگه سفید !
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی …
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود ، در این سکوت بغض آلود
قطره اشکی هوس سرسره بازی می کند و برگه سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می کشد !
عشق تو نوشتنی نیست …
در برگه ام کنار آن قطره یک قلب می کشم …!
وقت تمام است ، برگه ها بالا …